تابلوی راه نشان می داد که 5 کیلومتر مانده تا بهشت!
نگاهت می چرخد تا شهر را ببینی! مشهد الرضا(ع)؛ بهشتی که انتظارش را می کشی!
تابلوها را دنبال می کنم. ذکریا، دوستم در مشهد ساکن است! اوست که سوئیت را برایم رزرو کرده و با چند ساعت تأخیر باید خودم را به سوئیت برسانم.
تابلوهایی که «حرم مطهر» بر آنها نقش بسته را دنبال می کنم.
اولین اتفاق در بین تابلوها، چشم نواز است! تابلویی خیابان «آیت الله بهجت» را نشان می دهد!! در اندیشه ام که چرا هنوز شهر رشت که مرکز استان زادگاه حضرت آیت الله بهجت است، یک خیابان بنام این مرجع فقید و بزرگوار ندارد؟! با خود فکر می کردم که به هر حال مشهد یک شهر مذهبی است، پس لزوماً از نام آیت الله بهجت استفاده کرده، پس نباید زیاد به مسئولین شهر رشت، خرده گرفت! در هیاهوی همین تفکرات بودم که چشمم به تابلوی دیگری افتاد! خیابان «میرزا کوچک خان»! نه دیگر! تحملم تمام شد! هنوز شهر رشت، خیابانی بنام میرزای جنگل ندارد! تنها خیابانی در شهر رشت بنام لقب میرزا نامگذاری شده است! خیابان «سردار جنگل» که آن هم در میان مردم رشت، بنام «سام» مشهور است! دقیقتر که فکر کردم، دیدم از مشاهیر گیلانی، فقط دکتر حشمت صاحب چهارراهی و میدانی است! سال گذشته هم، با حضور پرفسور سمیعی، خیابانی را در رشت بنام او نامگذاری کردند! دیگر خیابانی به ذهنم نرسید که بنام مشاهیر گیلانی از جمله پرفسور رضا، دکتر معین و ... باشد!
واقعاً جای تأسف بود که هموطنانمان در مشهد، برای مشاهیر گیلانی، ارزش بیشتری قائل شده اند!!
دیگر بی توجه به این مسائل بودم و به سمت خیابان امام رضا(ع) که در میان مردم مشهد معروف به خیابان تهران بود راه افتادم. هر چند زیبایی های شهر و خلوتی خیابانها به رغم آنکه شهری 4میلیون نفری است، چشمها را نوازش می کرد!
ناگهان چشمم به گنبد طلایی و زیبایی خورد که درخشش آن بیشتر از خورشید بود! انگار خورشید در برابر او زانو زده است! مردم را نگاه می کنی که از هر سو به سمت این گنبد زیبا، تعظیم می کنند و سلام می دهند؛ و چه زیباست این صحنه های دیدنی...
دوستم ذکریای عزیز، سوئیت را در خیابان امام رضا(ع) رزرو کرده بود. تصوری که نسبت به سوئیت داشتم خیلی کمتر از آن بود که دیدم. به ساختمان رسیدم، فکر می کردم که همانطوری که تصور می کردم هست، دیوارهای بیرونی با گچ نمناک سفید کاری شده بود؛ با این وضع چه تصوری باقی می ماند؟! اما وقتی وارد شدم، یک لحظه فکر کردم وارد اتاق هتل 3ستاره شده ام!!!
ادامه مطلب ...
تا چالوس را چندین بار رفته بودم؛ با مسیر کم و بیش آشنایی داشتم؛ پس مشکلی نبود. می دانستم تقریبا سه ساعت و نیم در راه خواهم بود٬ اما با تأخیری که در حرکت داشتیم٬ و توقفهای مورد لزوم در بین راه٬ ساعت ۵ و نیم صبح به رامسر نزدیک شدیم. نزدیک رامسر استراحتی دو ساعته همراه با صبحانه داشتیم و بعد به راه افتادیم. وصف راه تا چالوس برایم ساده است٬ چرا که بارها این مسیر را طی کرده ام؛ اما از اینجا٬ تازگیهایی برایم وجود داشت! از اینکه نوشهر فقط ۵ کیلومتر با چالوس فاصله دارد و این موضوع که بسیاری از شهرهای استان مازندران چنین شکلی دارند٬ برایم عجیب بود! نزدیکترین شهرها به رشت حداقل ۱۵ کیلومتر با رشت فاصله داشتند٬ در حالیکه در استان مازندران بیشترین فاصله بین شهرها٬ همین مقدار بود. اما سرسبزی و طراوت استان گیلان از چالوس و نوشهر به بعد دیده نمیشد؛ بطوریکه وقتی وارد شهر ساری شدیم٬ حس کردم وارد شهرهای مرکزی کشور شده ام! بارها از رشت به اصفهان و تهران رفته بودم٬ اردبیل و سرعین را هم دیده ام٬ به جرأت می گویم که ساری بیشتر شبیه شهرهایی همچون قزوین و ساوه و … خشک بود؛ حتی اردبیل و سرعین را که به یاد می آورم٬ سرسبزتر از ساری برایم بود! واقعا از نظر سرسبزی٬ هیچ شهری هم پای رشت نیست. اما برخلاف سرسبزی شهر رشت٬ شهرسازی در رشت به پای ساری نمی رسید! مسئولین شهری در ساری تلاشهای قابل توجه ای برای آبادانی شهری کرده بودند که به خوبی ملموس بود؛ حال آنکه در رشت٬ هنوز درگیر آبهای سطحی شهر در زمان بارندگی هستیم؛ ساخت و ساز شهری و آبادانی آن که باید توسط مسئولین صورت بگیرد٬ جای خود!
ساخت وسازهای مختلف در بین راه، چشم نواز بودند! آپارتمانهای بلند! یا بهتر بگویم: آسمانخراشهای عظیم! زیبایی های شهرهای شمالی، چشم نواز بودند! از رامسر که عبور می کنی تا چالوس، تمام این ساختمانها هستند! حتی تا ساری هم کم و بیش دیده می شوند! بیشتر هم جذب سرمایه گذار بخش خصوصی که اکنون با ساخت و سازهای زیاد، ایجاد اشتغال کرده و پس از ساخت، با جذب توریست، ایجاد اشتغال خواهد نمود.
ادامه مطلب ...