بارها شده است که عده ای گفته اند که آزادی بیان در این مملکت نیست! بماند که معلوم نیست این همه توهین و دهان جر دادن نسبت به دیگران از کجا آمده است!
از سران مملکتی گرفته تا بازیگر و خوانننده و ورزشکار، همگی مورد لطف و عنایت مردم بدون آزادی بیان قرار گرفته است؛ تا جاییکه بخاطر قرعه کشی مسابقات جام جهانی گذشته، مجری بخت برگشته ی تلویزیون خارجی تا لیونل مسی بیچاره را هم از این عنایت ها بی بهره نگذاشتیم! کار به جایی کشید که چندی پیش ی مدل اینستاگرامی هم صدایش در آمد!
اما این دو روزه حملات و توهین ها به حسام نواب صفوی آنقدر زیاد شد که این بازیگر توهین کنندگان را تهدید به شکایت در دادگاه کرد!
این رسم زمانه ما ایرانیان شده که هر جا کسی را یافتیم که عقایدش برخلاف او بود، وی را متحجر، چاپلوس (کلمه بی ادبی را خجالت کشیدم بنویسم)، عوضی، نان به نرخ روز خور و .... بنامیم! بدون آنکه کمی تفکر کنیم که شاید برخی عقایدشان جدا از هر چیزی واقعاً اینگونه است!
آن وقت مدعی نبود آزادی بیان هستیم؛ حال آنکه چگونگی استفاده از بیان را بلد نیستیم.
با این اوصاف که جرأت شنیدن و دیدن مخالف را نداریم، می خواهیم آزادی بیشتری را داشته باشیم تا جامعه را بیشتر دچار بحران کنیم!
آیا براستی در جامعه ای که هر چند درصدش مهم نیست، به دنبال جمهوری غیر اسلامی است تا همه احزاب و جناح ها و گروهها بدون مرجعیت شورای نگهبان در آن شرکت کنند، همین جامعه است؟! این افراد نشان دادند که حرفهایشان تو خالی و پوچ است! مشتی حرف که ارزش شنیدن هم برای آن نیست!
شما را بخدا دیگر از آزادی بیان حرف نزنید! حالم از دروغ شما بهم خورد!
منتظر کامنت های پر از مهرتان هستم که خانواده و ایل و تبار را مورد لطف قرار می دهید و آزادی بیان مرا مورد احترام!!
اطرافمان، انسانهایی زندگی می کنند که خود را سرشار از منطق و علم می دانند! منطق و علمی که جز امثال خودشان، کسی نسبت به آن ابراز علاقه نمی کند! چرا که واقعیت موجود نشاندهنده ی بی منطقی در این افراد است.
از جمله این افراد می توان به بی خدایان و در کل مخالفین دین مبین اسلام اعم از لائیک، مسیحیت و ... اشاره کرد. یکی از مباحثی که این افراد بیان می کنند و خود نشاندهنده ی بی منطقی در آن است، آیاتی است که خداوند در قرآن انسانها را تهدید به عذاب اخروی برای برخی گناهان کرده است! این آیات از نظر آنان، زورگویی و ظلم است! و با این مثال، با بیان عجیبی سعی در رفع رجوع کردن اشتباه بزرگ خود دارند! جمله مشهور غالب آنها: «من نیازی به چنین خدایی ندارم!!!»
در این پست سعی دارم با بیانی ساده، پاسخی مناسب به این افراد بدهم!
در این موضوع چند مورد، به خوبی به چشم می آید:
ادامه مطلب ...باورهای غلط در جامعه امروزی ما بسیار زیاد است. متأسفانه در این راه زنان نیز سهمی بسزا دارند.
شاید برخی از همین باورهای غلط است که باعث می شود برخی زندگیها پا نگیرد و برخی دیگر به طلاق بیانجامد.
آنچه که ناخودآگاه به ذهنم خطور کرد تا بنویسم، شاید بخاطر تجربه ی تلخی بود که از طلاق به دستم رسید.
اولین موضوع اشتباه عجیب زنان در امتحان کردن مردانی است که عاشق آنها هستند. زنان فکر می کنند که اگر مردی به آنان ابراز علاقه کرد، بخاطر ضعفش است و هنوز بر من پوشیده است که چرا 99% زنان به مردانی که به آنان ابراز علاقه می کنند، پاسخ منفی میدهند. اگر چنانچه قصد آن دارید که مردی را امتحان کنید، هیچگاه او را در برابر عشق قرار ندهید. عاشق عمل و عکس العملهایی از خود بروز میدهد که هیچگاه در طول زندگی خود، آنها را انجام نداده است.
دومین موضوع پس از ازدواج است؛ فکر می کنم تقریباً همه زنان بعد از ازدواج فکر می کنند که اگر به همسر خود کمتر در مسایل زناشویی اعتنا کنند، همسر وی وفادارتر خواهد ماند!! این مسئله دقیقاً معکوس است. مردان ابتدا فکر میکنند که همسرانشان از آنان ناراحت هستند، پس سعی در دلجویی دارند؛ اندکی بعد به این نتیجه می رسند که دیگر برای همسرانشان اهمیتی ندارند. به همین دلیل پی و پایه ریزی خیانت یک مرد به زنش از همین جا شروع می شود. برای جبران کمبودهای خود، به زنی دیگر وابسته می شوند و اینچنین بنیان خانواده از هم می پاشد.
شاید من در این مسایل اشتباه کرده باشم. اما دقیقاً این موارد برای شخص خود من اتفاق افتاده و متأسفانه دیگر دیر شده بود.
پ.ن1: در مورد دوم شخصاً علاقه ای به خیانت نداشته و ندارم. هیچگاه هم به همسر سابقم خیانت نکردم. اما این تفکر غلط او باعث شد که از نظر عاطفی چنان از هم دور شویم که او فکر کرد که دیگر علاقه ای به وی ندارم. شاید همین مسئله برای شما هم پیش بیاید. اما به یاد داشته باشیم که همیشه مردان صبور نیستند و یا اینکه همه مردان همچون من فقط فاصله نمی گیرند. مردانی هم که تعلقات مذهبی دارند، به صیغه و ازدواج دوم روی می آورند.
پ.ن2: خوشحال می شوم که دوستان در هر زمانی که گذرشان به این وبلاگ افتاد، در این بحث شرکت کنند. حتی اگر یکسال هم از تاریخ این پست گذشته باشد، شما نظرتان را در این باره بدهید. خدا اگر عمری داد، در مباحث با شما شرکت خواهم کرد.
وبلاگ نویسی یکی از کارهای روزمره مردم بیشتر دنیاست.
سعی می شود که با وبلاگ نویسی، همدیگر را از اتفاقات روزانه خود، عقاید و نظرات خود و ... آگاه کنند. خاطره نویسی، شعر و داستانهای شخصی و .... همگی از این دست هستند. برای برخی همچون خوانندگان و بازیگران، اعلام برنامه و بیوگرافی و ... نیز هست.
اما در ایران همه چیز معکوس است. وبلاگ نویسی در ایران به معنی سرگرمی است و تا جایی که امکان داشته باشد، منبع کسب درآمد!!! درآمدی که شاید هیچگاه به دست مدیران وبلاگ نرسد!! نه از آن جهت که پورسانتی از سوی سایتهای مختلف پرداخت نمی شود! بلکه از آن جهت که شاید سالها طول بکشد تا به کف درخواست پورسانت برسند.
بیشتر مطالب در بسیاری از وبلاگها، کپی شده از وبلاگ یا وب سایت دیگر است. کسی در ایران به آن صورت عقیده اش را نمی نویسد! چرا بسیاری اصلاً عقیده ای ندارند! تحلیلی ندارند و هر چه که هست، تحلیل و عقیده ی دیگران است که برای آنکه برخی خود را روشنفکر نشان دهند، آن را با کمی تغییر بنام خود ثبت می کنند.
دانلود آهنگ و فیلم و نرم افزار هم دیگر انتهای کار وبلاگ نویسی است که غالباً آن هم از سایتهایی که خودشان اقدام به دزدیدن کرده اند، می دزدند و لقب شاه دزد را برای خود به ارمغان می آورند.
الباقی هم که در فیس بوک به دنبال خوشگذرانی هستند و کمی با چاشنی حرفهای تکراری که با لایک همراه است، روزگار می گذرانند!!!
به راستی آیا در کشور ما، کسی در اندیشه کشف و ابتکار نیست؟!!
شما را بخدا نگویید که مسئولان به ذهن خلاقتان اهمیت نمی دهند! دیگر وبلاگ نویسی که نیاز به اهمیت دادن مسئولان ندارد. کمی کوشا باشید.
من هم در این میان حکایتی دارم!!! چند ماه هیچ ننوشتم و اکنون در آذرماه به طور ناگهانی تا اینجا بیش از 8مطلب را نگارش کردم. برای خودم جای تعجب دارد!!!
برای عاشورا چه باید نوشت؟! چه باید گفت؟ وقتی نگاه می کنی و می بینی که هر چه بگویی کم است.
وقتی نگاهی به وقایع عاشورا می اندازم و آن را با امروز مقایسه می کنم، می بینم که چه تفاوتهایی است میان این دو!
مولا، قیام می کند که امر به معروف و نهی از منکر کند؛ و امروز غیرت به جایی رسیده که بیشترین فروش محصولات آرایشی، در همین ایام محرم صورت می گیرد و هر که امر به معروف و نهی از منکر کند، مورد ضرب و شتم قرار می گیرد! بعنوان متحجّر شناخته می شود و او را اُملی می دانند که از فقر فرهنگی رنج می برد!!!
مولا قیام می کند و زیر بار ذلّت نمی رود؛ و امروز برخی زیر بار ذلّت ابلیس می روند، هر آنچه او می گوید را اجرا می کنند و برای تماشای کارناوال عاشورا در گوشه ای جمع می شوند!!!
براستی کدام همسو با قیام مولاست؟! وقتی قیمت یک تکه نان در تورم بازار افزایش می یابد، ذلّت می دانیم و داد و فریاد سر می دهیم، اما ذلّت شیطان را در گوشه گوشه ی شهر می پذیریم و پارتی های شبانه و دوستی های غیر متعارف را بنام قرن 21 می پذیریم.
چه خوب بود که نگاهی هم به خود می انداختیم!
از مطلب بعدی سعی خواهم کرد که به بسیاری از شبهات پاسخ دهم. اگر شما هم سوالی دارید، بپرسید و پیگیر آن باشید. تمام تلاشم را خواهم کرد که پاسخ های در خور بدهم.
امروز سالروز شهادت بزرگمرد نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی، سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی است. یادش گرامی
من بخاطر شغل پدر، در همان پایگاه هوایی زندگی کردم که شهید بابایی در آن زندگی و خدمت می کرد.
البته زمانی که ما به آن پایگاه آمدیم، سالها از شهادت آن بزرگمرد گذشته بود. اما برای آنکه مقدمه ای چیده باشم برای بیان دو خاطره از آن بزرگمرد، به بیان آن پرداختم.
ناگفته نماند، تا قبل از شهادت شهید بابایی، پایگاه هشتم شکاری، معروف به منطقه هوایی خاتم الانبیا بود که بعد از شهادت این بزرگوار، به منطقه هوایی شهید بابایی تغییر نام داد. دو خاطره ای که بیان می کنم از پدرم شنیده ام که 30سال در نیروی هوایی خدمت صادقانه داشته و اکنون بازنشسته است.
خاطره اول:
خانه های ما دارای دو اتاق خواب بود؛ و خوب در منطقه نظامی پدران همه ما نظامی و همکار! و هر چه درجه پایین تر، خانه ها هم کوچکتر! ما هم در بلوک 115دو اتاقه می نشستیم. روزی برای دیدن یکی از دوستان به بلوک 120 دو اتاقه رفتم. فاصله زیادی نبود. کنار دیوار خانه شان دیدم نوشته: «درود بر سرلشکر شهید عباس بابایی» وقتی به خانه آمدم، به پدر عرض کردم: نفهمیدم چرا در طبقه سوم بلوک 120 بر روی دیوار نوشته: «درود بر سرلشکر شهید عباس بابایی» پدر گفتند: منزلشان در آنجا بود!! در کمال تعجب پرسیدم: مگر شهید بابایی فرمانده پایگاه نبود؟ فرماندهان که باید در منازل «ارشد» بنشینند! پدرم آهی کشید و گفت: سرپرست خانواده پرجمعیتی که در همین بلوک 120 می نشستند، خدمت تیسمار شهید رفتند و به ایشان گفتند که قسمت «تأمین مسکن» با آنکه خانواده ی پرجمعیتی دارم، حاضر نیست که خانه ای بزرگتر در اختیار من قرار دهد. تیمسار پس از بررسی و با توجه به اینکه خانه های نظامی همه پر بودند، به این مرد گفت که مشکل شما برطرف شد. سپس به منزل رفته و اسباب و اثاثیه خود را جمع کردند و به خانه آن مرد در همین بلوک 120 طبقه سوم آمدند و او را به خانه خود فرستادند تا مشکلشان حل شود.
خاطره دوم:
پدر می گفت که تیسمار همیشه «هوای سربازان را داشت». روزی به محل خدمت می آید، متوجه می شود که سرباز نگهبان در محل پست خوابیده است. بدون اینکه ترشرویی کند، بیدارش می کند و می پرسد: چرا در هنگام پست خوابیدی؟ سرباز هم پاسخ می دهد: امیر! 8ساعت است که در حال نگهبانی هستم. دیگر این ساعات آخر کم آوردم.
تیمسار اسلحه را از او تحویل می گیرد و او را به آسایشگاه جهت استراحت می فرستد و خود پست می دهد! هر چه اطرافیان اصرار می کنند که: امیر شایسته نیست که فرمانده پایگاه جای یک سرباز پست دهد! تیمسار گوش نمی دهد! پس از 8ساعت فرمانده قرارگاه را فرا می خواند می فرماید: 8ساعت سخت است! سرباز حق دارد سر پست بخوابد! خودم سختی آن را کشیدم. از این به بعد، پستها را 3ساعته کنید!
یادش گرامی و جاودان