همنوایی

وبلاگ شخصی رضا بلبل پور

همنوایی

وبلاگ شخصی رضا بلبل پور

نریمان عزیز

باور نمی کنم رفتنت را! باور نمی کنم که دیگر صدای گرم تو در هئیت رهروان کربلا شنیده نخواهد شد! صدایی که یادآور مولایت علی بن موسی الرضا(ع) بود.

ننوشتم! این چند روز از تو ننوشتم! نمی خواستم بنویسم! آخر رفتنت را باور نکردم! چگونه خنده هایت را، گریه هایت را، با ما قدم زدنت را، بیانت را و .... باور کنم که دیگر نیست! چگونه باور کنم که دیگر نریمان در کنار ما نیست!

یادت هست سفرمان به اصفهان را! من و تو و علی! برگشتمان به قم و زیارت حرم حضرت معصومه(س) و جمکران. نریمان جان! یادت هست! بیشتر راه را خواب بودی! به تو می گفتم که بس است! می گفتی خسته ام! آن روز نمی دانستم که از دنیا خسته ای! نمی دانستم که دیگر تاب ماندن نداری! باور نمی کردم که قصد سفری بی بازگشت را داری!

با راهیان نور رفتی که برگردی و از ناگفته ها برایمان بگویی! اما از میان راه پر کشیدی و خود راهی سفر نور شدی! در رفتنی بی بازگشت!

چگونه باور کنیم که نریمان دیگر در کنارمان نیست تا با او دوباره در هئیت رهروان کربلای رشت، غوغایی به پا کنیم. هنوز یادگارهایش در هئیت ما هست.

چگونه می توان باور کرد که او عاشقانه رفت؟! عاشقانه پر کشید تا به سوی معبود برود؟ آن هم پش از 24سال از زندگی کوتاهش!

اما رفت! رفت تا بخوابد برای ظهور! چرا که می گویند شهدا زمان ظهور از خواب برخواهند خواست تا در رکاب مولایشان باشند.

و چه خوش گفت سید شهیدان اهل قلم، شهید سید مرتضی آوینی:

گمانمان این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند ولی حقیقت این است که شهدا مانده اند و ما در گذر زمان رفته ایم.

پ.ن: «هر چه سعی کردم که ننویسم نشد! دلم برای نریمان چقدر زود تنگ شد؛ راستش شب قبل از عروج آسمانیش، قرار بود به او زنگ بزنم و در مورد کاری مهم با او مشورت کنم و از او کمک بخواهم. اما یادم رفت! گفتم صبح فردا انشاالله زنگ می زنم! اما صبح روز بعد گفتند که نریمان رفت! پیش خدا رفت! حتی نتوانستم برای آخرین بار صدایش را بشنوم! چقدر زود دیر می شود، گاهی»