همنوایی

همنوایی

وبلاگ شخصی رضا بلبل پور
همنوایی

همنوایی

وبلاگ شخصی رضا بلبل پور

نامه ای به سردار بزرگ احمد متوسلیان

بسم الله الرحمن الرحیم 

سردار بزرگ ایران زمین
حاج احمد متوسلیان عزیز
سلام
دل نوشته ای برایت می نویسم؛ نمی دانم روزی خواهی خواند یا نه؟! آخر می گویند هنوز زنده ای و در اسارت رژیم غاصب صهیونیستی!
نمی دانم دیپلماسی خنده و یا هر چیز دیگر عرضه بازگرداندن تو را دارد یا نه؟!
نمی دانم وقتی از غار کهف بیرون بیایی، بیایی ببینی پیر جماران قریب سه دهه است که از میان ما رفته، چه حسی خواهی داشت؟!
زمانی که رفتی مردمی بودیم که امامی داشتیم محبوب و از او آموخته بودیم که اسلام یعنی محبت! یعنی صداقت! و از همه مهمتر یعنی خدمت!!
آن وقتها پیشانی پینه بسته، هنوز مد نبود!
کسی با نام اسلام برای خانواده اش تور اروپایی جور نمی کرد!
هنوز پولها خورده نمی شد و بیت المال معنا داشت!
ناموس معنا داشت.
غیرت وجود داشت.
حیایی بود.
اگر اسلام را قبول نداشتند، اصل دمکراسی را بدون هیچ اجباری رعایت می کردند و به نظر دیگران احترام می گذاشتند.
چه بگویم سردار!
یارانت رفتند!
پس مانده ها، ناموس را برهنه در خیابان رها کردند و نامش را آزادی گذاشتند.
غیرت آنقدر در میان این عده کم شد تا آنجا که منتظر ماندند تا عده ای بسیجی بی ادعا از گوشه گوشه خاک دفاع کنند و بعد نامشان را چماق بدست بگذارند.
گستاخ شدند و با بی حیایی هر چه خواستند بنام دمکراسی کردند!
دکل نفت را خوردند و گردن یکی دیگر انداختند! وقتی اصل ماجرا برملاء شد، موضوع را ساکت کردند.
حقوق آنچنانی گرفتند و علت آن را به گردن دیگری انداختند.
قرار بود با دیپلماسی خنده، در عین حالی که چرخ سانتریفیوژ را بچرخانند، چرخ اقتصاد مردم را هم بچرخانند! اما نه این چرخید و نه آن! هر دو را نابود کردند تا همه را به بنام پیرمرد تنهای این روزها تمام کنند!
راستی سردار! آن روزها فرهنگی داشتید بنام صرفه جویی! می گویی یعنی چه؟! فرهنگ صرفه جویی چه بود؟! می دانی؟! به هر کس می گوییم صرفه جویی کنید تا منت غریبه های غربی را نکشیم، می گوید یعنی کوفت بخوریم؟!
سردار!
از آن مردمان دیگر خبری نیست! گدایی زیاد شده! دستها به سوی غرب دراز شده! بهشت آمال و آرزوهای برخی شده صحبت با غرب!
سردار!
نیا!
در غار کهف بخواب!
می ترسم بیایی، نه دلت، بلکه غرورت بشکند!
با آنکه دلم می خواست کنار ما باشی، اما از شکستن غرورت می ترسم! طاقت دیدن اشک‌هایت را ندارم! اشک هایی که یکبار برای نوجوان بسیجی ریختی! این برخی ها ارزشش را ندارند!
ولی بدان که بیایی و چه نیایی، همیشه در قلب ما جا داری!
یادت با ماست و رفتارت الگوی زندگی ما.
دوستدار تو محمدرضا بلبل پور